سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و عشق صدای فاصله هاست

اوقات شرعی
دانش برای آنکه بدان عمل می کند، مایه رشد است . [امام علی علیه السلام]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 72579

 
 
درباره خودم
و عشق صدای فاصله هاست
حبیب تیموری(کوروش)
شجاع / کنجکاو/ شیطون/ پر جذبه
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

فروردین85
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385

 
 
لوگوی دوستان



 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
هفت نصیحت مولانا
 
هفت نصیحت مولانا
  گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
  باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
  اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
  وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
  متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
  بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
  اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )
 
 
رهایی
 
رهایی چنان زیباست که تمامی پدیده ها و مناظر اطرافت بسان زیباترین اثر هنری خلقت, نمایان میشوند
رهایی چنان سبک است که حتی وزن خود را بسان باری بر دوش حس نخواهی کرد,چه رسد به تعلقات و آرزوهای الگو گرفته از یکدیگر .
رهایی چنان لطیف است که سایش مولکولهای هوا را با پوست صورت خود, همچون هدیه ای از طرف پروردگار می ستائی.
رهایی چنان در لحظه حضور دارد که مسئولیت تک تک لحظات عمر را بر عهده می گیری.
رهایی چنان شاداب است که بسان کودکی در مرغزاری وحشی.
رهایی چنان غریب است که جز به تنهایی خود تکیه نتوان زد.
رهایی چنان عمیق است که حضور خود را تا درونی ترین لایه های وجودت حس می کنی.
رهایی چنان ایستاست که قدرتمندترین نیروهای منفی یارای به لرزه درآوردن آنرا هم ندارند.
رهایی چنان خنثی است که تمامی مصیبتها و موفقیتها را یکسان پاسخ می گویی.
رهایی چنان رهاست که خود را قلب و مرکز هستی می دانی.
رهایی چنان صفاست که سفره خود را برای تمامی خلایق می گشایی.
رهایی چنان وفاست که نیت خیرت را برای دشمن نیز می فرستی
رهایی چنان فناست که جز او را حس نخواهی کرد
رهایی چنان بقاست که راز جاودانگی خود را در ابدیت فاش می کنی.
رهایی چنان لقاست که در خود وحدتی با دیگران دارد.
رهایی چنان کفاست که بی نیازی خود را به حاکمیت بر کائنات نمی بخشی.
رهایی چنان بلاست! که فرقی در میان هست و نیستش نیست.
رهایی چنان سخاست که میزانی برای خادمی درگه او نیست.
رهایی چنان عزیز است که جز او پدری نیست
رهایی چنان دغل است که مجنون را بر عاقل می پسندی
رهایی چنان خالص است که هم درون و هم برون یکجاست.
رهایی چنان فریب است که فرقی در بود و نبود آن نیست.
رهایی چنان زلال است که بسان تشنه ای بر جوی, حسرت سیراب شدن باقیست.
رهایی چنان فقیر است که جز روحی, نمانده هیچ باقی!
رهایی چنان فهیم است که هیچ تنشی را بر تعادل برنمی گزینی.
رهایی چنان دور است که مفهوم خود را تا بی نهایتش خواهی یافت.
رهایی چنان نزدیک است که گویی هیچگاه دور نبوده.
رهایی چنان سهیم است که تمام کائنات را از آن خود می دانی.
رهایی چنان غایب است که با او نیز تنها خواهی بود.
رهایی چنان عاشق است که هستی را در تمامیت خود دوست می داری.
 
 
 


حبیب تیموری(کوروش)(چهارشنبه 85 فروردین 9 ساعت 2:10 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
کوچه(مشیری)

بی تو ، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه جانم ، گل یاد تو ، درخشید

باغ صد خاطره خندید ؛

عطر صد خاطره پیچید :

 

یادم آمد که : شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه ، محو تماشای نگاهت .

 :::www.sare.ir:::

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ .

یادم آمد : تو به من گفتی :

- " از این عشق حذر کن !

لحظه ای چند بر این آب نظر کن .

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت بنگاهی نگران است

باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن ! "

 

با تو گفتم : " حذر از عشق ؟ - ندانم

سفر از پیش تو ، هرگز نتوانم ،

نتوانم !

 روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر ، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم .

 

::::www.sare.ir:::

 

 

 

 

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم ! "

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت ...

 اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندو کشیدم

نگستم ، نرمیدم .

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ....

 بی تو ، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم



حبیب تیموری(کوروش)(یکشنبه 85 فروردین 6 ساعت 1:7 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معنای دوم عشق
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved